میلرز و همکارانش (۱۹۹۸) الگوریتمی را برای اندازه گیری هم انتخاب نهایی که افراد میتوانند داشته باشند و هم پاسخ های عاطفی نسبت به پولی که ضمن شرط بندی نصیب آن ها شده است را ارائه دادند. بعد از یک انتخاب، آزمودنی ها یاد می گیرند نتیجه آن انتخابشان در بازی چه خواهد بود. (گیلوویچ و هاوستد مدویک[۷۸]، ۱۹۹۵، نقل از کمدال و مونتگومری، ۱۹۹۷) بین تصمیم گیرندگان «نادم» و «راضی» قبل و بعد از فرایند تصمیم گیری، تفاوت هایی به شرح زیر وجود دارد:
۱ – در فرآیندهای قبل از تصمیم گیری، تصمیم گیرندگان «نادم»، کمتر در تعامل با محیط خود هستند و این شاید به این علت باشد که آن ها احساس می کنند که برای رسیدن به یک تصمیم خوب، هیچ کاری نمی توانند انجام دهند.
۲ – تصمیم گیرندگان «پشیمان» در مقایسه با تصمیم گیرندگان «راضی» تثبیت کمتری را در تصمیماتشان نشان میدهند.
۳ – تصمیم گیرندگان متأسف، در مقایسه با تصمیم گیرندگان «راضی»، بعد از تصمیم گیری، دچار هیجانات دیگری مثل «شرم» و «گناه» نیز میشوند. (کمدال و مونتگومری، ۱۹۹۷) نظریه پرسپکتیو[۷۹]، ممکن است تفاوت های بین تصمیم گیرندگان راضی و متأسف را قبل از فرایند تصمیم گیری، توجیه کند:
قبل از فرایند تصمیم گیری، صفحه ۸۳ بررسی رابطه باورهای فراشناختی و تعلل ورزی رفتاری با مشکلات تصمیم گیری در دانش آموزان پسر دبیرستان شهر تهران، سعید کریم نژاد نیارق.
مبانی نظری کمالگرایی
تعریف کمال در فرهنگهای لغت چنین است: «عالیترین درجه صحت و کامل بودن که قابل پیشیگرفتن نیست (فرهنگ لغت مریام – وبستر، ۱۹۹۳)[۸۰]. کمالگرایی مفهومی است که تاریخچه نسبتا طولانی دارد و توسط عدهای از روانشناسان تأثیرگذار و بزرگ دنبال شده است. در این قسمت تعدادی از نظریه های کمالگرایی به اجمال بررسی میگردد:
فروید: فروید در سال ۱۹۵۷ در توصیف افراد کمالگرا بیان میدارد که محرک اصلی در زندگی این افراد رسیدن به خوشبختی نیست، بلکه تکامل و برتری یافتن است. آن ها باید در هر کاری به کمال دست یابند و به بهترین نحو آن را انجام دهند، در غیر این صورت راضی نخواهند شد. نرسیدن به کمال آنها را دچار اضطراب و افسردگی و احساس گناه شدید می کند (وردی، سهرابی زاده هنرمند و نجاریان، ۱۳۸۷؛ به نقل از سرو،۱۳۸۷).
آدلر: آدلر تلاش برای برتری را به عنوان واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد. منظور او از برتری، انگیزهای برای کمال بود. واژه کمال از کلمه لاتین به معنی کامل بودن گرفته شده است. بنابرین، نظر آدلر این بود که ما برای برتری تلاش میکنیم تا خود را کامل کنیم و خود را به صورت یکپارچه در آوریم (شولتز و شولتز[۸۱]،۲۰۰۱). آدلر کمالگرایی را هم به صورت سالم (تلاش افراد سالم برای بهتر کردن خودشان و جامعهشان و با هدف خلق یک جامعه آرمانی و مترقی) و هم روانرنجور (فرار از بیاعتباری و بیآبرویی به دلیل احساس حقارت) مفهومسازی کرد (جونز، ۲۰۰۷؛ به نقل از سرو، ۱۳۸۷).
هورنای: هورنای ۱۰ نیاز روان رنجور را برای انسان برشمرد که نیاز به کمال نیز در بین آن ها دیده می شود. به نظر هورنای کمالگرایی افراد ناشی از خود انگارهی آرمانی غیر واقع بینانه است که بر پایه آرمان دستنیافتنی کمال مطلق استوار است. داشتن این خودانگاره، روانرنجورانه است و این افراد را برای تحقق بخشیدن به این آرمان دستنیافتنی، به چیزی که هورنای آن را استبداد بایدها نامید میپردازند. آنها به خودشان میگویند باید بهترین یا عالیترین دانشجو، همسر، والد، معشوق، کارمند، دوست یا فرزند باشند. چون از نظر آنها خودانگارهی واقعیشان ناخوشایند است تصور میکنند که باید مطابق با خود آرمانی خیالی خود عمل کنند و به موجب آن خود را به صورت بسیار مثبت میبینند (شولتز و شولتز، ۲۰۰۱).
هاماچک: هاماچک (۱۹۷۸؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) مانند آدلر میان کمالگرایی بهنجار و روانآزردگی تفاوت قائل شد. وی معتقد است، کمالگراهای بهنجار افرادی هستند که عزت نفسشان را از طریق عملکرد خوب، ارتقا می دهند. آن ها کار خوبشان را تحسین میکنند و از تلاشهایشان نتیجه خوشایندی می گیرند. به علاوه، کمالگرایان بهنجار، اهداف مناسب و دستیافتنی برای عملکردشان تعیین میکنند، زیرا آنها درک واقع بینانهای از تواناییهایشان دارند. هاماچک مشاهده کرد که کمالگرایان روان رنجور، به جای تمایل به پیشرفت، به وسیله ترس از شکست برانگیخته میشوند. آنها نیازهای خود را در سطح بالاتری از تواناییهایشان قرار می دهند و به علت انتظارات غیر واقع بینانه، هیچ رضایتی از پیشرفتشان کسب نمیکنند. کمالگرایان روانرنجور، درگیر چرخهی بیپایانی از رفتارهای متناقض خود هستند. در تلاش برای غلبهکردن بر حس قویشان از حقارت میکوشند تا از طریق دستیابی به اهدافشان به مقبولیت برسند و تأیید شوند. با این حال این اهداف، غیر واقع بینانه و غیر قابل دسترس هستند و آنها هرگز نمی توانند به آرمان خود درباره کمال دست یابند.
سورتزکین: سورتزکین (۱۹۸۵؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) میان کمالگرایی خوددوستدار[۸۲] و کمالگرایی روانرنجور تمایز قائل شد. او کمالگرایی خود دوستدار را به عنوان تلاشی برای اجتناب از احساس گناه در نظر گرفت. کمالگرایان خوددوستدار تلاش میکنند تا تصویر خود را بزرگنمایی کنند و روان رنجورها میکوشند، در جهت درخواستهای یک فرامن خشن رفتار کنند. سورتزکین، همچنین چندمین سبک شناختی افراد کمالگرا را مورد بحث قرار داد. او معتقد بود افکار کمالگراها دو بخشی است و رویدادها را تنها، به صورت سیاه و سفید میبینند. آنها ارزش خود را به وسیله دستیابی به اهدافشان اندازه گیری میکنند و با توجه به اینکه این اهداف، غیر واقع بینانه هستند، هر گونه انحراف از آن ها به خود – انتقادی و عزت نفس پائین منتهی می شود.
پاتچ: پاتچ[۸۳] (۱۹۸۴؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) معتقد بود که کمالگرایی، تنها یک هدف ناسالم را ارائه میدهد. آنان در تلاشند تا به عنوان راهی برای مواجه شدن با احساس عدم محبوبیت، کامل باشند. کمالگراها باور دارند که احتمالا نمی توانند موفق شوند در نتیجه، دایما در حال ناامید شدن به وسیله شکستهایشان هستند. حتی دستیابی ۹۵ یا ۹۹ درصدی از هدفشان، به عنوان شکست تلقی می شود که منجر به احساسهای منفی نسبت به خود میگردد. کمالگراها معتقدند یا انسانهای شگفتآوری هستند و یا انسانهای مهیب و ترسناک؛ حد وسطی وجود ندارد.
پیروت: پیروت (۱۹۸۶؛ به نقل از محمودی کهریز، ۱۳۸۸) معتقد بود که کمالگراها در چرخهی تضاد با خود درگیرند. وی اعتقاد داشت، آنان از طریق تمرکز بر روی خود به دنبال جبران عزت نفس پائین خویش هستند. هنگامی که کمالگراها تصور میکنند شکست خوردهاند یا نالایق هستند، متحمل عزت نفس پائین میگردند که اضطراب یا افسردگی را در پی دارد.