والدین غیرمسئول نمیتوانند مسئولیت را به فرزندان خویش بیاموزند. آن ها برای کودکان خود الگوی بی مسئولیتی محسوب میشوند هنگامی که والدین با اشتیاق، تعهد و قاطعیتی معقول به وظایف خویش عمل میکنند، کودکان خود را با این منش وفق میدهند. حتی وقتی کودکان مشاهده میکنند والدینشان وظایفی را اجرا میکنند که انجام آن ها دشوار است مسئولیتپذیری را بهتر میآموزند. کودکان با مشاهده طرز رفتار پدر و مادر با یکدیگر نیز مسئولیتپذیری را فرا میگیرند. چنانچه والدین در قبال هم احساس مسئولیت کنند و روشی آزادانه، صادقانه و صریح در خانواده حکم فرما باشد فرزندان آسان تر عهدهدار مسئولیت میشوند (کلمز و بین، ترجمه علیپور، ۱۳۸۷).
از آنجا که یکی از راه های اکتساب رفتارهای اجتماعی در کودکان نیز، از جمله مسئولیت پذیر بودن، سخاوت، بخشندگی، بلندنظری و نوع دوستی و غیره ، همانندسازی با الگوها و تقلید از رفتارهای آن ها ست. آشکار است که مربی باید بکوشد تا برای آن ها نمونه و الگوی خوبی باشند (مفیدی، ۱۳۸۹).
کودکان، زمان بسیاری را برای مشاهده رفتار والدین و الگوبرداری از آن صرف میکنند. مسئولیت پذیری، زمانی برای والدین اهمیتی ویژه پیدا میکند که آنان مستقیمأ با کودکان رویارو میشوند. زیرا کودکان در این واکنش های متقابل نکات بسیاری را در مورد مسئولیت فرا می گیرند. کودکان وقتی مشاهده کنند که والدین شان وظایفی را اجرا میکنند که انجام آن ها دشوار یا ناخوشایند است، مسئولیت پذیری را می آموزند. کودکان با مشاهده طرز رفتار پدر و مادر با یکدیگر، مسئولیت پذیری را یاد می گیرند (کلمز، ترجمه علی پور، ۱۳۸۷).
چنانچه والدین در قبال هم احساس مسئولیت کنند و روشی آزادانه، صادقانه و صریح در خانواده حکمفرما باشد، فرزندان آنان بسیار آسان تر عهده دار مسئولیت میشوند. کوکانی که مشاهده میکنند والدین شان تعارض ها را به شیوه ای مسالمت آمیز حل میکنند، همان رفتار را الگوی خویش قرار میدهند. والدینی که سایرین را مسبب مشکلات خویش می دانند، متزلزل اند، فراموش کاراند، بازیچه دیگران قرار می گیرند، و از سایرین می خواهند که به جای ایشان تصمیم بگیرند، برای کودکان خویش الگوی بی مسئولیتی محسوب میشوند. به هیچ روی نمی توان مسئولیت را به کودکانی که والدین شان غیرمسئولانه عمل میکنند، آموخت (همان منبع).
۲-۲۷ مبانی نظری سبک های فرزندپروری
۲-۲۷-۱ تاریخچه سبک های فرزندپروری
موضوع خانواده و تربیت فرزندان از روزگاران گذشته مورد توجه متفکرین بوده، و در چندین قرن اخیر به ویژه قرن حاضر این اهمیت و توجه افزایش یافته و پژوهش های متعددی در این حوزه صورت گرفته است. بر اساس اسناد موجود، تا قرن نوزدهم دوره ی کودکی از لحاظ اجتماعی نیز دارای ارزش نبوده است، افراد در دوره ی کودکی به طور معمول یا کودک محسوب می شدند که به آن ها توجهی نمی شد یا کودکی شان نادیده گرفته می شد و همچون بزرگسالان با آن ها برخورد می شد. در سال های پایانی قرن نوزدهم، روان شناسی از دیدگاه های مختلف به خصوص از دید روان شناسی رشد به بررسی کودکان پرداخت (اعزازی، ۱۳۸۷).
نظریه های روان کاوی فروید با تأکید بر تاثیر تجربیات دوران کودکی بر مسائل روانی بزرگسالان و نیز روابط اجتماعی و تربیتی، کودکان را تحت تاثیر قرار داد و مطالعه رشد روانی و جسمانی کودک و نوجوان موضوعی خاص و مهم شد. فتناکیس برای رابطه والدین و فرزندان، مراحل الگویی مطرح میکند که در ادامه به صورت خلاصه به آن اشاره می شود.مرحله اول که تا حدود سده ی چهارم میلادی ادامه دارد، دورانی است که “نوزاد کشی” مورد قبول بوده است. در این مرحله، کشتن نوزادان برای ایجاد تعادل در جمعیت و مواد غذایی امری رایج بود. پس از آن، دوره ی خارج کردن کودک از خانواده، یعنی واگذاری آنان به دایه، سپردن آن به دیرها و صومعه ها و فرستادن کودکان به خانه دیگران به عنوان مستخدم یا جهت کارآموزی است، که در حدود قرن سیزدهم میلادی روش غالب بود (همان منبع).
از سده ی سیزدهم تا هفدهم، نوعی دوگانگی احساسات نسبت به کودکان به وجود آمد.در قرن هجدهم، والدین سعی در شناخت تفکر و احساسات کودکان خود کردند. در قرن بیستم، به سبب شناخت علمی خانواده و رشد جامعه شناختی، خانواده مهم ترین مکان آمادگی ورود به زندگی اجتماعی کودک شناخته شد. با پیشرفت علوم متفاوت در قرن بیستم اهمیت زیادی به کودکان در خانواده دادند و این نظریه مطرح می شود که جامعه شناسی و علوم دیگر باید از کودک به عنوان عضو آسیب پذیر خانواده در مقابل شرایط، روش ها و فشارهایی که از طرف خانواده به او وارد می شود حمایت کند (همان منبع).
هر دوره با توجه به نگرش های اجتماعی و فرهنگی رایج، شیوه های تربیتی خاصی نسبت به کودکان اعمال شده است. مثلا در سه دهه ی نخست قرن بیستم در آمریکا روش های فرزندپروری، خشک و خشن بودند. در آن زمان به والدین توصیه می شد که با آغوش گرفتن کودک در حال گریه او را لوس نکنند، طبق برنامه ی ثابتی به او غذا بدهند و آداب توالت رفتن را از همان ابتدای زندگی به او آموزش دهند. در دهه ۱۹۴۰روند شیوه های فرزندپروری در جهت سهل گیری و انعطاف پذیری بیشتری دگرگون شد. در این زمان نظریه های فرزندپروری زیر نفوذ مکتب روان تحلیل گری قرار گرفت. مکتبی که در آن بر امنیت عاطفی کودک و زیان های ناشی کنترل شدید و تکانه های طبیعی او تأکید میکند.در حال حاضر با پیشرفت جوامع و رشد آن، بحث فرزندپروری کودک محوری مطرح است که مطابق خواست و میل و اراده کودک رفتار کنند (غنی آبادی، ۱۳۸۰).
به طور خلاصه می توان گفت ، سبک های قدیمی فرزندپروری، روش های کنترل سخت و تنبیه بدنی را برای جلوگیری از لوس کردن فرزندان تجویز میکردند، اما در نظریه های جدید تعلیم و تربیت، تأکید بیشتر بر جنبههای روان شناختی و ملایم همراه با است (کاویان، ۱۳۸۷).
۲-۲۷-۲ تعاریف سبک های فرزندپروری
فرزندپروری از ریشه پریو، به معنی زندگی بخش گرفته شده است و منظور از آن روش هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به کار می گیرند و بیانگر نگرش هایی است که آن ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع میکنند ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزندپروری به واسطه ی فرهنگ، نژاد و گروه اقتصادی تغییر میکند (دفتر مطالعات خبرگذاری ایران، ۱۳۸۷). فرزند پروری فعالیتی است پیچیده و در بر گیرنده ی رفتارهای خاصی است که کودک را تحت تاثیر قرار میدهد و همچنین سبک های فرزندپروری، مجموعه نگرش های والدین نسبت به کودک است که منجر به ایجاد جو هیجانی می شود که در آن جو رفتار هی خاصی بروز میکند (اسلمی، ۱۳۸۵).
شیوه ی فرزندپروری یکی از سازههای جهانی است که بیانگر روابط عاطفی و نحوه ارتباط کلی والدین با فرزندان است و عامل مهمی برای رشد و یادگیری کودکان به شمار میآید (بامریند، ۱۹۹۱). هم چنین شیوه ی تربیتی اعمال شده از سوی والدین که شامل مجموعه رفتارهای متعدد و گوناگون طبیعی و به هنجار است که والدین به منظور کنترل کردن و اجتماعی کردن کودک از آن استفاده میکنند (بامریند، ۱۹۹۱).
۲-۲۷-۳ ابعاد سبک های فرزندپروری