-
- فهم هیجانات و توانایی فهم علل هیجانات
-
- کنترل هیجانات و به کار گرفتن روش های مؤثر از احساسات برای دستیابی به اهداف (کارسیو،۱۹۹۹نقل از گلستان جهرمی،۱۳۸۳).
در تعریف و مدل مایر و سالووی از هوش هیجانی بیشتر به بعد بیولوژیک و روان شناختی هیجانات توجه شده و ادراک هیجانات نقش اساسی دارد. هوش هیجانی در این تعریف به قابلیت های اجتماعی تعمیم نیافته اما در بهداشت و سلامت روان نقش مؤثری دارد.
دانیل گلمن در سال ۱۹۹۵ با انتشار پر فروش ترین کتاب سال((چراهوش هیجانی مهم تر از هوش عمومی است؟)) هوش هیجانی را واژه فراگیر در محافل عمومی و علمی کرد.
درتعریف گلمن(۱۹۹۵)هوش هیجانی توانایی درک، توصیف، دریافت وکنترل هیجان هاست. هر شخصی با برخورداری از هوش هیجانی در مواجهه با وقایع مثبت یا منفی زندگی به موضع گیری پرداخته و به سازش با آن ها می پردازد. انسان با برخورداری از هوش هیجانی به زندگی خود نظم و ثبات می بخشد. در تعریف دیگری ازگاردنر، هسته هوش بین فردی، توانایی درک و ارائه پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزش ها وخواسته های افراد دیگر است. به نظر گاردنر در هوش درون فردی، کلید خود شناسی عبارت است از آگاهی داشتن از احساسات شخصی خود و توانایی متمایز کردن و استفاده از آن ها برای هدایت رفتار خویش.
توصیف گلمن ازهوش هیجانی چهار زمینه راشامل می شود:
-
- خودآگاهی
-
- خود مدیریتی
-
- آگاهی اجتماعی
- مدیریت رابطه
از نظرگلمن مفهوم هوش هیجانی بیست قابلیت مختلف را شامل می شود بنابرین نسبت به سالووی و مایر دید گسترده تری دارد از طرفی بعضی قابلیت های مورد نظر گلمن ممکن است اصلاً توانایی نباشند بنابرین از نظر تکنیکی نمی توانند هوش محسوب شوند ولی احتمالاً خصوصیات شخصیتی را نشان میدهند(برادبری وگریویز،۱۳۸۴) در تعاریف فوق به ابعاد بین فردی و روابط جمعی در تعریف هوش هیجانی توجه و تأکید شده است اما در تعریف دیگر به اهمیت کنترل هیجانات اشاره شده است.
هین(۱۹۹۶) هوش هیجانی را مهارت در کنترل هیجانها دانسته است به طوری که تعادل بین هیجان و منطق را به نحوی افزایش دهد که فرد به شادکامی دراز مدت برسد(نقل از خلیل ارجمندی،۱۳۸۳).
بار- اُن- (۲۰۰۰)، هوش هیجانی یک مفهوم جدیدی است. داده های موجود بیانگرآن است که میتواند به قدرتمندی بهره هوشی باشد وگاهی اوقات حتی بیشتر و دست کم بر خلاف بهره هوشی ما را قادر میسازد تا بر احساسات و هیجانات خودمان و دیگران نظارت کنیم. تفاوت های بین آن ها را تشخیص دهیم و از آن برای هدایت تفکر و عملکردمان استفاده کنیم. بار- اُن معتقد است افرادی که از نظر هیجانی باهوش اند عموماً خوش بین، انعطاف پذیر، واقع گرا، موفق در حل ﻣﺴﺄله وکنارآمدن با استرس بدون از دست دادن کنترل هستند.(گلستان جهرمی،۱۳۸۳).
بار- اُن (۱۹۹۹)، هوش هیجانی یا هوش غیر شناختی به عنوان یک توانایی اجتماعی شخصی و عاطفی است که فرد را برای سازگاری کارآمد و مؤثر با نیازها و فشارهای محیطی آماده میسازد مؤلفه های این مفهوم عبارتند از:
-
- مؤلفه درون فردی که توانایی شخص را در آگاهی از هیجان ها وکنترل آن ها مشخص میکند
-
- مؤلفه بین فردی که توانایی شخص برای ساز گاری با دیگران در مهارت اجتماعی را بررسی میکند.
-
- مؤلفه ساز گاری که انعطاف پذیری، توان حل ﻣﺴﺄله و واقع گرایی شخص را مورد بررسی قرار میدهد.
-
- مؤلفه اداره یا کنترل تنش ها، توانایی تحمل تنش وکنترل تکانه ها را بررسی میکند.
- مؤلفه خلق و خوی عمومی، نشاط و خوش بینی فرد را مورد بررسی قرار میدهد(نقل از خلیل ارجمندی،۱۳۸۳).
بار- اُن(۲۰۰۱)هوش هیجانی را دسته ای از مهارت ها، استعدادها و تواناییهای غیر شناختی میداند که توانایی موفقیت فرد در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی را افزایش میدهد و از جمله اشخاصی است که به هوش هیجانی به عنوان یک ویژگی شخصیتی می نگرد. در برداشت دیگر به هوش هیجانی به عنوان یک توانایی ذهنی نگریسته شده(مایر و سالووی وکارسیو،۲۰۰۰،نقل از کوچک انتظار- قدسی،۱۳۸۳).
در تعاریف گلمن و بار- اٌن هوش هیجانی به عنوان توانایی سازگاری با اجتماع نگریسته شده و اشاره ای به قدرت تأثیر گذاری فرد بر محیط نشده است بلکه این تصور وجود دارد که افرادی با انعطاف پذیری بالا در کارهای گروهی و اموری که با مراجعه افراد گوناگون سر و کار دارند موفق ترند و مدیرانی که از این ویژگی برخوردارند به دلیل اهمیت دادن به دیگران محبوب ترند. از تعریف بار- اُن از هوش هیجانی که با نظریات گلمن هماهنگی بیشتری دارد بر کنترل و تنظیم هیجانات تأکید می شود. ازآنجا که در این تحقیق مقیاس اندازه گیری هوش هیجانی، آزمون بار- اُن (۱۹۹۷) بوده و این مقیاس با تعریف مفهوم هوش هیجانی از نظر بار- اُن انطباق بیشتری دارد به تعریف ها و نظریات بار- اُن درباره هوش هیجانی تأکید بیشتری میکنیم.
با وجود آنکه مبحث هوش هیجانی علاقه مندان زیادی یافت اشکالات نیز نسبت به آن در چگونگی تعریف، میزان اهمیت و نحوه سنجش آن مطرح شده است. نظریه پردازان شناختی اظهار می دارند که نظریه پردازان قبلی به شیوه معکوس به تعریف هوش دست یافته اند. آن ها ابتدا آزمون های هوش را ساختند سپس آن ها را ﺇجرا کردند و پس از تجزیه و تحلیل داده ها آنگاه به تعاریفی ازهوش پرداختند. (حمیدی،۱۵:۱۳۸۴).
به نظر سی موراپشتاین[۲۳](۱۹۹۸) درتعرف هوش هیجانی که شامل چندین توانایی مختلف است ابهاماتی وجود دارد یک اشکال در تشخیص اهمیت ابعادی از هوش عملی است که جزو هوش هیجانی محسوب نشدند و شاید مهم تر از موارد دیگر بودند اشکال دیگر در درک تأثیر تفکر ناخودآگاه و ناهشیار ذهنی است.
کارسیو(۱۹۹۹) ابراز کرد: هوش هیجانی تنها منبع پیشبینی کننده موفقیت و رضایت شغلی یا رهبری نیست بلکه یکی از عوامل مهم است. هوش هیجانی و مهارت های اجتماعی موفقیت های فرد را افزایش میدهد اما درغیاب مهارت های لازم آن را تضمین نمی کند. به نظر کارسیو بعضی مشاغل به سطح بالایی ازهوش هیجانی نیاز ندارد مثل مشاغلی که به طور انفرادی انجام می شود یا کاری که با افراد ثابت صورت میگیرد.
ویتازوسکی[۲۴](۲۰۰۱) منتقد دیگری است که متذکر می شود نظریه گلمن درمورد اهمیت فراوان هوش هیجانی در موقعیت های گوناگون اغراق آمیز بوده است(ارجمندی،۱۳۸۳).
در حالی که گلمن(۲۰۰۱) تأکید کردهاست بهره هوشی یاIQ قبل از ورود به اجتماع، درمراحل اولیه زندگی و در فعالیت های انفرادی از هوش هیجانی نیز مهم تر است، ولی بعداً ثبات در یک شغل و یا در مشاغل خاص هوش هیجانی مهم تر از هوش شناختی خواهد بود.گلمن همچنین ادعا کردهاست که بسیاری از محققان مانند ماییر و سالووی منظور او را از اهمیت بیشتر هوش هیجانی به درستی در نیافته اند. هوش هیجانی در مشاغلی مانند فروشندگی که با مراجعان زیادی سر وکاردارد و یا در فعالیت هایی که با همکاری افراد مختلف در یک گروه انجام می شود نقش بیشتری دارد.
جاذبه و فلسفه مطرح شدن هوش هیجانی در این بود که میزان کارایی بهره هوشی را مورد تردید قرارداد و می خواست برای این سوال که علت موفقیت افراد چیست پاسخ درستی پیدا کند.
علاقه مندان به هوش هیجانی می پرسیدند چه چیزی باعث می شود افرادی باهوش شناختی بالا همواره در زندگی اجتماعی موفق نباشند و دلیل آن را درکمبود هوش هیجانی عنوان میکردند.